درگذشت غم انگیز اصلان اصلانیان

ساخت وبلاگ

جمعه ای از یک تابستان در سالهای دور ، شاید حدود سال 1364  زمانی که جوان بودم ، به منزل محمد عموم رفتم. کتاب انسان و سمبولهایش اثر کارل گوستاو یونگ را در دست داشتم و پز روشنفکری در آن سالها تمام وجودم را گرفته بود، در حالی که به شدت از دروس مدرسه ای خودم غافل بودم! عمو اصلان که مدتها بود در منزل عموم مهمان بود و شب ها پس از فعالیت های روزانه اش به آنجا می رفت، در حالی که داخل خانه، جلو درب ورودی دراز کشیده بود و مشغول خواندن هشت کتاب سهراب سپهری بود ، تا مرا دید ، گفت: عموجان آن کتاب در دستت انسان و سمبولهایش نیست؟! با افتخار و غرور گفتم: بله عمو ،دارم میخوانمش! عمو اصلان فوری نیم خیز شد و با آن صدای پر نفوذ و محکمش گفت: رضا جان اساتید دانشگاه و کسانی که در خصوص فلسفه و روانشناسی و علوم اجتماعی تالیفات ،تحقیقات و پژوهش های ارزشمند و متعدد دارند پس از سالها مطالعه و تخصص ،روی می آورند به این کتاب برای افزایش دانش خود! تو چطور الان داری این کتاب را می خوانی؟!! بعد بدون معطلی هشت کتاب سهراب سپهری را سپرد به من و کتاب انسان و سمبولهایش را از من گرفت و گفت: به درد تو این کتاب می خورد ، برو آن را بخوان!!

عمو اصلان در طول نزدیک به 50 سال ارتباط و آشنایی خانوادگی که با او داشتیم همیشه آماده بود در عرصه ادبیات فارسی مطلب تازه ای را به تو آموزش دهد. هرگز فراموش نمیکنم صبح روزی را در منزل عمومحمدم تا عصر در طول ساعت های طولانی شعر صدای پای آب سهراب را تفسیر کرد.

او عاشق بود....عاشق ادبیات و کشورش. میتوان گفت به معنی و مفهوم واقعی کلمه میهن پرست بود. به نظر من مهمترین ویژگی و خصوصیت عمو اصلان استقلال شخصیتی و هویت فردی او بود. او طعم فقر را چشید، محرومیت، ممنوعیت و انزوای مطلق را، اما او ثابت قدم ماند به باورهای درست یا غلطی که آن را قضاوت نمیکنم، اما مهم این بود پابرجا و استوار بر اصول اعتقادی خود ماند و این شکوهمند، زیبا و البته مردانه است!

جمعه ۲۷ مهرماه پس از مدت ها رفتم منزل محقر  عمو اصلان در ملارد  و یک روز کامل با او بودم. 

اوگفت: برای فهم شعر معاصر حتما بارها و بارها شعر افسانه نیما را بخوان.

اوگفت: یک شعر خوب باید داری ایجاز، ایهام و استعاره باشد و باید تورا وادار کند به فکر فرو روی.

اوگفت: یک شعر خوب را اگر ۱۰ بار بخوانی بار یازدهم باید نکته  مفهومی جدیدی در آن پیدا کنی.

او گفت: برای فهمیدن یک بیت شعر ساعت ها وقت صرف کردن بهتر ازاین است صدها بیت شعررا طوطی وار بخوانی.

او گفت: در میان تمام شاعران متاخر و معاصرو در تمام تاریخ ادبیات ایران، نظامی گنجوی در بالاترین قله قرار دارد.

او در پاسخ به سوال من در خصوص چرایی نقد شاهنامه فردوسی توسط زنده یاد احمد شاملو، در حالی که مستقیم در چشمان من نگاه می کرد گفت: در میان تمام شاعران معاصر کسی شایسته تر از شاملو(دوست و همراه عمو اصلان) برای نقد شاعر دیگری وجوددارد؟!

او در باره ابتلا به بیماری سرطان حنجره استاد محمد رضا شجریان (دوست و همراه عمو اصلان) ضمن تعریف خاطراتی از شجریان و شاملو در زمستان سال ۱۳۵۷ و خواندن شعری به نام آواز ماندگار که در همان شب برای استاد سروده بود ،با غم و اندوه بزرگی شعری بی نهایت زیبا و غم انگیز را که اخیرا برای استاد شجریان سروده است را دکلمه و تاکید کرد تا قبل از رساندنش به دست همایون شجریان اجازه نشر و ضبط آن را نمیدهد و اتفاقا" علت اینکه خواسته بود نزد او برم هم همین موضوع بود تا به کمک سعید برادرم و ارتباطش با دوستان جامعه موسیقی که دارد پیگیر باشد تا ترتیب ملاقات و یا تماس او با همایون شجریان داده شود.

وقتی برای او بیت:  " در شکست جام دل هیچ احتیاج سنگ نیست....این شقایق را نگاهی سرد پرپر می کند "  را خواندم که خیلی اتفاقی در جزیره خارک آن را از برگی نشریه محلی یافته بودم که روی زمین افتاده بود و هرگز شاعر آن و یا شعر کامل آن را پیدا نکردم ، بعد از شنیدنش آنچنان مسرور شد و لذت برد که تا پایان مدتی که پیش او بودم بارها و بارها آن را زمزمه کرد و گفت: هرگز این شعر را نشنیده بوده و نمیداند شاعر آن کیست و فقط میداند در سبک هندی سروده شده است.

 

از عمو اصلان خواهش کردم اجازه دهد شعر آواز ماندگار که در وصف استاد محمد رضا شجریان را که  در زمستان سال ۱۳۵۷ سروده است را بنویسم که او اجازه داد:

 

آواز ماندگار

 

صوت هزار دانه ی مروارید 

در کاسه بلور،

شور بهار و شوق شکفتن

ابریشم نسیم و گل مهتاب

و نزهت گلاب،

این ها صدای توست؛

اما،

آواز تو،

آواز تو قناری غمگینی ست

در سله زارهای اسارت

آواز تو روایت تاریخ است

تاریخ ظلم و یورش و غارت؛

بغض بزرگ شرق میانه

در انفجار حنجره ات شعله می کشد.

*****

وقتی تمام حنجره ها را

با خاک و خون و خنجر

ساروج بسته اند، 

با " دشتی" ات بمان

تا صبحدم بخوان

وقتی "سپیده " سرزد از آفاق دست ها

آن گاه با "همایون

راز و نیاز کن

و صبح "شور" فضا را آواز کن.

(اصلان اصلانیان

زمستان سال ۱۳۵۷)

 

28 آبان ماه سال 1397 تلفنم زنگ خورد....سعید برادرم پشت خط  با صدای لرزانی  گفت: از عمو اصلان خبرهای خوبی به گوشش نرسیده و گویا اتفاقی افتاده! فوری به منزل عمو زنگ زدم.... جوابی داده نشد. نگران و دلشوره داشتم که ساعتی بعد مادرم از طریق تلگرام اعلامیه درگشت او را فرستاد. بغضم یکجا ترکید....در لحظه کوتاهی همه خاطرات با او چون موجی در سرم شتاب گرفت. عمو اصلان در انزوایی غم انگیزدرگذشت.

 

بدون عنوان...
ما را در سایت بدون عنوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezakhalilii بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت: 12:52